گاهی وجود تو را کنار خودم احساس میکنم اما چقدر دلخوشی خوابها کم است ؟!
مان:يک عشق یک تنفر نوشته:فاطمه سعادتی راد فصل 6
رمان:يک عشق یک تنفر نوشته:فاطمه سعادتی راد فصل ۱ تا فصل ۵
آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا
عشق اول اسمش با خودشه چون عشق اولته اولین تجربه تو سنی که احساساتت تو اوج خودشه رخ میده به خاطر همین خیلی بار سنگینی داره ولی چند سال بعد فراموش میشه باور کنید فراموش میشه منم عشق اول داشتم خیلی دوسش داشتم خیلی خیلی ولی بازم فراموش شده ولی هیچ تضمینی نیست که اونم به فکرتون باشه هیچ معلوم نیست که اون الان با یکی دیگه دوس نشده باشه شاید بهونه بیاره که به خاطر فراموش کردن شما باشه ولی اینا بهونس اگه کسیو واقعا دوس داشته باشی بهش خیانت نمیکنی
نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد باده خرم عید است که در ساغر شد روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . . عید سعید فطر بر شما مبارک . . . اس ام اس عید فطر عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است پیشاپیش عید بر همه مبارک
فقط محض خنده و سرگرمی شما دوستان می باشد و قصد توهین به هیچ یک از دختر خانم ها یا آقا پسر ها را نداریم. زن به شوهرش میگه : تو هندوستان یک زن رو به قیمت یک گوسفند فروختند.. به نظر تو این بی انصافی نیست؟؟؟ شوهره میگه : نه اگه زن خوبی باشه می ارزه... ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ دغدغه های پسر جوان : ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ زن از شوهرش می پرسه: عزیزم ، تو منو دوست داری؟ ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ زنها دو وقت گریه می کنن: وقتی فریب می خورن ، وقتی می خوان فریب بدن. ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻
آدمی بودم تنها نه از لحاظ عاطفی. من بیشتر وقتم و با خودم سر می کردم یعنی بیشتر موقع ها تو خودم بودم کاری به کسی نداشتم چه تو خونه چه بیرون از خونه. بیشتر وقتم و تو خونه می گذروندم مگه کاری داشتم یا می رفتم سرکلاس تا از خونه می رفتم بیرون نه اینکه بگم یه آدم گوش گیر بودم نه! وقتی می رفتم بیرون آدما رو میدیدم ،که هر کس سرش تو کار خودش بود یا برعکس از سر یه چیز کوچیک دعواشون می شد من اینا رو میدیدم ترجیح می دادم که تنها باشم تا اینکه بخوام با کسی دوست باشم، نمیخوام بگم که دوست داشتن بده یا با کسی دوستی نکنیم نه. به همین منوال گذشت و گذشت تا اینکه واسه ی دانشگاه قبول شدم کارای دانشگاهو انجام دادم و شروع کردم می رقتم سر کلاس.
داستان زیبا از عشق؟ کاش خجالتی نبودم...........................؟ وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش رو داری هرگز نگو واسه همیشه وقتی میدونی جدا میشی هرگز درباره احساسات سخن نگو اگر واقعا وجود نداره
پــس چــرا شمـــاره شــانـسـى میــگیــرى هــمـش پـســر جــواب میــــده ؟
متلک آی متلک مابقی در ادامه مطلب
دیـگـر نـه "شـلــوار پــاره" نـشــانهـــ ی "فـــقـر" اســـت ....
داستان غمناك دو عاشق كه به هم نمي رسن.. شب عروسيه، آخره شبه ، خيلي سر و صدا هست. ميگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض كنه هر چي منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل كرده. داماد سروسيمه پشت در راه ميره داره از نگراني و ناراحتي ديوونه مي شه. مامان باباي دختره پشت در داد ميزنند: مريم ، دخترم ، در را باز كن. مريم جان سالمي ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمياره با هر مصيبتي شده در رو مي شكنه ميرند تو. مريم ناز مامان بابا مثل يه عروسك زيبا كف اتاق خوابيده. لباس قشنگ عروسيش با خون يكي شده ، ولي رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به اين صحنه نگاه مي كنند. كنار دست مريم يه كاغذ هست، يه كاغذي كه با خون يكي شده. باباي مريم ميره جلو هنوزم چيزي را كه ميبينه باور نمي كنه، با دستايي لرزان كاغذ را بر ميداره، بازش مي كنه و مي خونه :
این بازی پس از مدت اندكی توانست كه در میان كاربران موبایل محبوبیت فوق العادی ای كسب كند و پس از آن نسخه آنلاین این بازی و نسخه مخصوص كامپیوترهای خانگی نیز وارد بازار شد. و امروز كمتر گیموری است كه با این بازی ساده و جذاب ناآشنا باشد.
یه داستان کوتاه اما تلخ....... مترو ایستاد سوار شد.عجله ای برای نشستن نداشت.
(یه داستان زیبای دیگه تا آخرش بخون از دستش نده راستی طبق معمول نظر یادتون نرها)
♥ انتقام ♥ مهرداد روي نيمكت پارك روبروي آپارتمانشان نشسته بود وبه انتقام فكر مي كرد. انتقام از كساني كه يك روز ديوانه وار عاشقشان بود.تو اين دو سال گذشته نشستن روي نيمكت و فكر كردن به انتقام تنها كاري بود كه مي كرد. يك روز كه مثل روزهاي گذشته روي نيمكت نشسته بود يك صداي آشنا بهش سلام كرد مهرداد با ترديد سرش را با لا آورد درست حدس زده بود صدا صداي عباس بود. عباس با صداي آرام وبدون اينكه منتظر جواب سلام بماند گفت: داداشي اومدم مرد و مردانه باهات حرف بزنم.مهرداد وقتي اين را شسنيد خونش به جوش آمد و گفت: من كه اينجا مردي نميبينم تو نامردي تو عالم آدم شك ندارن منم اگه مرد بودم تو الان سر پا نبودي.مهرداد اين و گفت خواست از آنجا دور بشه كه عباس بازويش رو گرفت و گفت من اومده بودم بگم دلم براي دادا گفتنت تنگ شده حتي به داداشي گفتن خودمم.هنوز دوستت دارم بيشتر از برادرم. عباس اين و گفت و از آنجا دور شد وقتي عباس رفت يک جرقه اي تو ذهن مهرداد خورد و با صدا گفت: چرا به ذهن خودم نرسيده بود. ادامه داستان در ادامه مطلب
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد گفتم زیبا ترین لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: ***(( مرگ))***
اگر چشمها مدخل روح باشه، میشه گفت که لب هم راهرو ذهنه. مــا افکار خودمون رو با یه لبخند انتقال میديم، محبت رو در کلمـات و رفتارهامون نشون ميديم و علائق خودمونرو با بوسيدن ابراز میكنيم. يه بوسه مفهوم عمیقی داره که بیانش خيلي ساده نيست. نـویسندهي کتاب "عشق و رابـطه جنسی" دکتــر جان فری مـعتقده: "بوسیدن هنر است و نشان دهنده یک نوع بیان فردی و کاملاً شخصی از عشق و محبت میباشد." بوسه زمانی ایجاد میشه که دو طرف برای اولین بار به هم نزدیک میشن، پس کاملاً طبیعیه که دو طرف کمی مضطرب و عصبی بشن. زمانیکه احساس میکنین دلتون ميخواد كسي رو كه دوست دارين ببوسین، این کاررو انجام بدين، لازم نیست حتماً صبر کنین تا بهتر بشناسینش، ببوسیدش و به مرور زمان میتونید بهتر بشناسیدش. **بقيهي مطلب در ادامهي مطلب*
تا به حال همیشه در صفحات زنان به آنها میگفتیم که با همسرشان چگونه برخورد کنند، چگونه مشکلاتشان را حل کنند، چگونه رفتارهایشان را مدیریت کنند و…. ولی آقایان نیز به چنین توصیههایی احتیاج دارند بهخصوص آقایانی که به رضایت و خوشحالی همسرشان اهمیت میدهند و بهدنبال راههایی برای بهتر کردن زندگیشان هستند آنها میدانند…
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
با سلام وخسته نباشید لطفا نظر خود را دربارهی وب بدهید
داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ، خواندنی و جذاب
پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید
با سلام ,
خدایا خسته ام ، خسته دیگه از خستگی خوابم نمی بره اینقدر خسته که دوست دارم یه شب دوست دارم یه شب بدون استرس بدون فکر در آرامش کامل در آرامش کامل دراز بکشم چشمامو ببندم و بخوابم یه خواب عمیق یه خواب عمیق که با صدای هیچکس بیدار نشم که مبادا آرامشم بهم بخوره خدایا یه خواب ابدی که تنها با صدای تو بیدار بشم و بگی کیان بنده گناه کار من بنده گناه کار من بیدار شو من تو رو به آرزوت رسوندم تو آلان پیش منی تو آغوش منی دیگه استرس نداشته باش در آرامش کامل با خیال راحت بدون هیچ فکری بخواب آروم آروم
ی غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی؟ خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی از تیر کجتابی تو،آخر کمان شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک! با ما چه بد تا می کنی! ای شمع رقصان با نسیم!آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی ، چو با دشمن مدارا می کنی
روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشهاي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديدهاند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت. ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام ميتپيد اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكههايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشههايی دندانه دندانه درآن ديده ميشد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكهاي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود ميگفتند كه چطور او ادعا ميكند كه زيباترين قلب را دارد؟
ت زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک! ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬ همه قبول کردند.
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید نظره تو چیه؟
پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم نظرتو بگو
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : |
About
سلام به وبلاگ من خوش آمدید عشق یک قانون زیبای دارد اونم این است که وقتی عاشق کسی میشوی تنها آرزوت دیدن عشق
Home
|