داستان های عشقی

عشق یعنی باتمام وجود بهش بگی دوست دارم ولی اون بهت بخنده

 گاهی وجود تو را کنار خودم احساس میکنم اما چقدر دلخوشی خوابها کم است ؟!

.
.
این روزا هرکی ازم میپرسه “چطوری ؟”
برا اینکه “خوب” باشم ناچارا دشمن خدا میشم …
.
.
هیچکس بعد هیچکس نمرده ولی خیلیا بعد از خیلیا دیگه زندگی نکردن …


ادامه مطلب

مان:يک عشق یک تنفر

 

نوشته:فاطمه سعادتی راد

فصل 6 

 

ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:54توسط محسن فضل الهی | |

 

رمان:يک عشق یک تنفر

 

نوشته:فاطمه سعادتی راد

فصل ۱ تا فصل ۵

 

 

 

 


ادامه مطلب

=


ادامه مطلب

 

 

آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا

ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر

ما واشر، شما ارباب حلقه ها

ما طرح مسکن مهر، شما برج العربی

ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق

 ما مداح، شما دی جی!

آقا ما پراید، شما پرادو

آقا ما باد بزن دستی، شما کولر گازی نانو

آقا ما امشب، شما هزار و یک شب!

آقا ما پت ومت، شما آیکیو سان

آقا ما بخیه، شما چفیه


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:جملات لاتی,سخنان لاتی,مطالب خنده دار,,ساعت10:34توسط محسن فضل الهی | |

 

 

چت روم

چت رو

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 21 مرداد 1398برچسب:چت روم, چت کردن, فانی چت, پگاه چت, میهن چت,ساعت22:39توسط محسن فضل الهی | |

عشق اول اسمش با خودشه چون عشق اولته اولین تجربه تو سنی که احساساتت تو اوج خودشه رخ میده به خاطر همین خیلی بار سنگینی داره ولی چند سال بعد فراموش میشه باور کنید فراموش میشه منم عشق اول داشتم خیلی دوسش داشتم خیلی خیلی ولی بازم فراموش شده ولی هیچ تضمینی نیست که اونم به فکرتون باشه هیچ معلوم نیست که اون الان با یکی دیگه دوس نشده باشه شاید بهونه بیاره که به خاطر فراموش کردن شما باشه ولی اینا بهونس اگه کسیو واقعا دوس داشته باشی بهش خیانت نمیکنی 
شاید یخیلی دردناکه ولی حقیقته که کسی که عاشقشی به طور مسخره ای ترکت میکنه باید بهش بی محبت بشی تا شاید برگرده به این میگن قانون سایه ها یعنی وقتی تو میری سایت دنبالته وقتی تو میری دنبال سایت سایت ازت فراز میکنه 
ولی عشق این جوری به درد نمیخوره خیلیا ادعا میکنن که این جوری نیستن ولی بعدش میفهمی دروغ گفتن اصلا دوستی خیابونی به درد نمیخوره همه به فکر خودشونم میخوان یه جورایی احتیاجشونو برطرف کنن بعد ولت کنن

+نوشته شده در دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:,ساعت19:21توسط محسن فضل الهی | |

 

نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد

باده خرم عید است که در ساغر شد

روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر

که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .

عید سعید فطر بر شما مبارک

.

.

.

اس ام اس عید فطر

عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی

عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست

عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است

عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است

پیشاپیش عید بر همه مبارک


ادامه مطلب

 

 

فقط محض خنده و سرگرمی شما دوستان می باشد و قصد توهین به هیچ یک از دختر خانم ها یا آقا پسر ها را نداریم.

 

 

زن به شوهرش میگه : تو هندوستان یک زن رو به قیمت یک گوسفند فروختند.. به نظر تو این بی انصافی نیست؟؟؟ شوهره میگه : نه اگه زن خوبی باشه می ارزه...

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

دغدغه های پسر جوان :
کار ندارم ، پول ندارم ، سربازی نرفتم ، ماشین و خونه ندارم ، و ...
دغدغه های دختر جوان :
لاک ناخونم پاک شده ، مهری سرویس طلا خریده ، دختر خاله ام ماشین داره ، مامان غذای خوب نمی پزه ، عروسکمو هنوز نخوابوندم!

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

زن از شوهرش می پرسه: عزیزم ، تو منو دوست داری؟
مرد میگه : خوب معلومه عزیزم ، اگه دوست نداشتم چطور می تونستم هر شب بیام خونه پیشت وقت و عمرم رو تلف کنم!!!

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

زنها دو وقت گریه می کنن: وقتی فریب می خورن ، وقتی می خوان فریب بدن.

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

 


ادامه مطلب

 

آدمی بودم تنها نه از لحاظ عاطفی. من بیشتر وقتم و با خودم

سر می کردم یعنی بیشتر موقع ها تو خودم بودم کاری به کسی

نداشتم چه تو خونه چه بیرون از خونه. بیشتر وقتم و تو خونه

می گذروندم مگه کاری داشتم یا می رفتم سرکلاس تا از خونه

می رفتم بیرون نه اینکه بگم یه آدم گوش گیر بودم نه! وقتی

می رفتم بیرون آدما رو میدیدم ،که هر کس سرش تو کار خودش

بود یا برعکس از سر یه چیز کوچیک دعواشون می شد من اینا رو

 میدیدم ترجیح می دادم که تنها باشم تا اینکه بخوام با کسی دوست

باشم، نمیخوام بگم که دوست داشتن بده یا با کسی دوستی نکنیم

نه. به همین منوال گذشت و گذشت تا اینکه واسه ی دانشگاه قبول

 شدم کارای دانشگاهو انجام دادم و شروع کردم می رقتم سر کلاس. 


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:تنهایی و عشق,عشق,عاشقانه,داستان,خودکشی,چگونگی عشق,داستان عشق,عشق داستان,ساعت17:30توسط محسن فضل الهی | |

داستان زیبا از عشق؟ کاش خجالتی نبودم...........................؟

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که

 کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم

 که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست

. من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام

 

 

 


ادامه مطلب

هرگز

 

دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش رو داری

هرگز

نگو واسه همیشه وقتی میدونی جدا میشی

هرگز

درباره احساسات سخن نگو اگر واقعا وجود نداره


ادامه مطلب

 

پــس چــرا شمـــاره شــانـسـى میــگیــرى هــمـش پـســر جــواب میــــده ؟

 
قابل توجه خانوما
مرد اونه که قلبتو شارژ کنه
نه سیم کارتتو!
امان از دست این خانما ، ما بالاخره نفهمیدیم مردا همشون عین همن یا یکی از یکی بدترن ؟
به معجزه اعتقاد دارید ؟
دختران زیبای محترم:
از همین تریبون اعلام میکنم میتوانم ۹۰٪ زیبایی شما را با یک دستمال مرطوب پاک کنم!!
دختره قیافش عین قاشق مربا خوری میمونه
برداشته توی aboutپروفایلش نوشته
درگیر من نشو، همــــدم نمیشوم!
 

ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:مطالب جدید و خنده دار مرداد 92,تصاویر خنده دارمرداد92,داستان جدید92,ساعت17:49توسط محسن فضل الهی | |

 

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:تصاویر ضد دختر ,ضد دختران ایرانی, دختران ,خوشگل ایرانی, شرت دخترانه, دختران خندهدار,دختران س ک س,ساعت15:1توسط محسن فضل الهی | |

متلک آی متلک


1-خانوم شماره بدم پاره میکنی؟ 

2- خانوم ببخشيد مستقيم از كدوم طرفه 

3- خانوم شماره ی کفشمو بدم؟ 

4- (در برخورد با چنتا دختره زیبا) هنوز فصله هلو نشده 

5- (در برخورد با چنتا دختره کم سن) اِ مهد كودك تعطيل شد شما اومدین بیرون. 

6- حاج خانومم ماچ خانوم 

 

مابقی در ادامه مطلب


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:متلک, متلک های دختر بازی ,متلک جدید متلک خفن ,مخ زنی,آموزش جدید مخ زنی,ساعت12:31توسط محسن فضل الهی | |

 

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب: عاشقتم, دوستت دارم, عشق منی, تکپر,تیکه های دختر,دروغ دخترا,ضد دختر,آموزش دختر بازی,,ساعت12:0توسط محسن فضل الهی | |

 

f284b112f1dd4c263d54f0fc5ee3c8db-425

دیـگـر نـه "شـلــوار پــاره" نـشــانهـــ ی "فـــقـر" اســـت ....


نــه "سکــوت" عــلامــت "رضــایـت"....

دنــیـــــــــای غـــریـبـیــست

ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده اند

و "عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش...

 

+نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:شعر عشقی,داستان عشقی,nhsjhkuard,ساعت22:14توسط محسن فضل الهی | |

داستان غمناك دو عاشق كه به هم نمي رسن..

شب عروسيه، آخره شبه ، خيلي سر و صدا هست. ميگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض كنه هر چي منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل كرده. داماد سروسيمه پشت در راه ميره داره از نگراني و ناراحتي ديوونه مي شه. مامان باباي دختره پشت در داد ميزنند: مريم ، دخترم ، در را باز كن. مريم جان سالمي ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمياره با هر مصيبتي شده در رو مي شكنه ميرند تو. مريم ناز مامان بابا مثل يه عروسك زيبا كف اتاق خوابيده. لباس قشنگ عروسيش با خون يكي شده ، ولي رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به اين صحنه نگاه مي كنند. كنار دست مريم يه كاغذ هست، يه كاغذي كه با خون يكي شده. باباي مريم ميره جلو هنوزم چيزي را كه ميبينه باور نمي كنه، با دستايي لرزان كاغذ را بر ميداره، بازش مي كنه و مي خونه :

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 21 تير 1392برچسب:داستان عاشقانه,داستان غمناک,غمناک,داستان,ساعت12:41توسط محسن فضل الهی | |

 

 


ادامه مطلب

 http://www.itjoo.com/media/images/abs00.jpg


 

این بازی پس از مدت اندكی توانست كه در میان كاربران موبایل محبوبیت فوق العادی ای كسب كند و پس از آن نسخه آنلاین این بازی و نسخه مخصوص كامپیوترهای خانگی نیز وارد بازار شد. و امروز كمتر گیموری است كه با این بازی ساده و جذاب ناآشنا باشد. 
انگری بردز چیست ؟                            


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:انگری بردز چیست ؟,پرنگان خشمگین,ساعت11:10توسط محسن فضل الهی | |

یه داستان کوتاه اما تلخ.......

مترو ایستاد سوار شد.عجله ای برای نشستن نداشت.

چون صندلی خالی زیاد بود.سرفرصت یه چند قدمی توی واگن قدم زدو یه جا انتخاب کردونشست.

روبروش یه زنه میانسال و یه دختره جوان نشسته بودن که......

وای باور کردنی نبود!یعنی خودش بود!؟آره خودش بود....



ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:سکوت تلخ,داستان های عاشقانه,داستان های عاشقی,داستان های عشقی کوتاه,ساعت22:20توسط محسن فضل الهی | |

    (یه داستان زیبای دیگه تا آخرش بخون از دستش نده راستی طبق معمول نظر یادتون نرها)

      انتقام 

مهرداد روي نيمكت پارك روبروي آپارتمانشان نشسته بود وبه انتقام فكر مي كرد. انتقام از كساني كه يك روز ديوانه وار عاشقشان بود.تو اين دو سال گذشته نشستن روي نيمكت و فكر كردن به انتقام تنها كاري بود كه مي كرد.

يك روز كه مثل روزهاي گذشته روي نيمكت نشسته بود يك صداي آشنا بهش سلام كرد مهرداد با ترديد سرش را با لا آورد درست حدس زده بود صدا صداي عباس بود. عباس با صداي آرام وبدون اينكه منتظر جواب سلام بماند گفت: داداشي اومدم مرد و مردانه باهات حرف بزنم.مهرداد وقتي اين را شسنيد خونش به جوش آمد  و گفت: من كه اينجا مردي نميبينم تو نامردي تو عالم آدم شك ندارن منم اگه مرد بودم تو الان سر پا نبودي.مهرداد اين و گفت خواست از آنجا دور بشه كه عباس بازويش رو گرفت و گفت من اومده بودم بگم دلم براي دادا گفتنت تنگ شده حتي به داداشي گفتن خودمم.هنوز دوستت دارم بيشتر از برادرم. عباس اين و گفت و از آنجا دور شد وقتي عباس رفت يک جرقه اي تو ذهن مهرداد خورد و با صدا گفت: چرا به ذهن خودم نرسيده بود.

 

ادامه داستان در ادامه مطلب


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:داستان های عاشقی,داستان های عاشقانه,ساعت22:3توسط محسن فضل الهی | |

 دوستان عزیزم داستان های عاشقانه .......2....افتتاح شد.

 
 
 
 

 

+نوشته شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت11:50توسط محسن فضل الهی | |

 از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:

 

بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن

گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق

گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن

گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن

گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد

گفتم زیبا ترین لحظه؟  گفت در کنار معشوق بودن

گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن

پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:

 

                                ***(( مرگ))***

+نوشته شده در سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:25توسط محسن فضل الهی | |

 اگر چشم‌ها مدخل روح باشه، می‌شه گفت که لب هم راهرو ذهنه. مــا افکار خودمون رو با یه لبخند انتقال می‌ديم، محبت رو در کلمـات و رفتارهامون نشون مي‌ديم و علائق خودمون‌رو با بوسيدن ابراز می‌كنيم. يه بوسه مفهوم عمیقی داره که بیانش خيلي ساده نيست. نـویسنده‌ي کتاب "عشق و رابـطه جنسی" دکتــر جان فری مـعتقده: "بوسیدن هنر است و نشان دهنده‌  یک نوع بیان فردی و کاملاً شخصی از عشق و محبت می‌باشد." بوسه زمانی ایجاد می‌شه که دو طرف برای اولین بار به هم نزدیک می‌شن، پس کاملاً طبیعیه که دو طرف کمی مضطرب و عصبی بشن.

زمانی‌که احساس می‌کنین دلتون مي‌خواد كسي رو كه دوست دارين ببوسین، این کاررو انجام بدين، لازم نیست حتماً صبر کنین تا بهتر بشناسینش، ببوسیدش و به مرور زمان می‌تونید بهتر بشناسیدش. 
پروفسور وان بیرنت رئیس بخش مردم شناسی دانشگاه تکزاس عقيده داره: "اولین بوسه‌ي عاشقانه برمی‌گرده به 1500 سال قبل از میلاد مسیح در هند. قبل از اون زمان هیچ مدرک دیگه‌اي دال بر وجود بوسه‌های عاشقانه وجود نداشت. همه این نتایج از روی لو‌ های گلی، نقاشی روی دیواره‌های غارها و یا نوشته‌های روی پوست حیوانات بدست اومده. بیرنت معتقده که تماس نزدیک و فشار بینی ها به همديگه از همون 1500 سال قبل از میلاد مسیح مرسوم بوده. 



**بقيه‌ي مطلب در ادامه‌ي مطلب*


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:,ساعت11:53توسط محسن فضل الهی | |

تا به حال همیشه در صفحات زنان به آن‌ها می‌گفتیم که با همسرشان چگونه برخورد کنند، چگونه مشکلات‌شان را حل کنند، چگونه رفتارهای‌شان را مدیریت کنند و…. ولی آقایان نیز به چنین توصیه‌هایی احتیاج دارند به‌خصوص آقایانی که به رضایت و خوشحالی همسرشان اهمیت می‌دهند و به‌دنبال راه‌هایی برای بهتر کردن زندگی‌شان هستند آن‌ها می‌دانند…

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:47توسط محسن فضل الهی | |

 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

داستان www.parsnaz.ir  عشقی غم انگیز


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:داستان زیبای عشقی غم انگیز,ساعت15:15توسط محسن فضل الهی | |

 شرط عشق



جوانی چند روز قبل از عروسی آبله ی سختی گرفت و بستری شد…
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود می نالید
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند…
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.
موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود… که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر او هم کور شده بود
مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد…
۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود…
همه تعجب کردند…
مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم …

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت15:6توسط محسن فضل الهی | |

با سلام وخسته نباشید لطفا نظر خود را دربارهی وب بدهید

+نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1398برچسب:,ساعت18:38توسط محسن فضل الهی | |

 

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ، خواندنی و جذاب

 

پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است

حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,ساعت18:30توسط محسن فضل الهی | |

 

با سلام ,
خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم
خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم
خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت
خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم
و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم
ما توی خانه مان دو تا اتاق داریم
یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است
یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ
دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده
یک کمد که همه چیزمان همان توست
آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش
ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم دو هفته بریم پیش رضا ترمزی کار کنیم تا بتونیم پول یک ساعت کافی نت را در بیاریم
خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را چک کنید و جواب ما را بدهید
ما چیز زیادی نمی خواهیم
خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه
خیلی چیز بدیست
خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست , شکم اقاجان ما هم مثل نان بربری صاف است , برای شما که کاری ندارد ,


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,ساعت18:27توسط محسن فضل الهی | |

خدایا

خسته ام ، خسته

دیگه از خستگی خوابم نمی بره

اینقدر خسته که دوست دارم یه شب

دوست دارم یه شب بدون استرس بدون فکر در آرامش کامل

در آرامش کامل دراز بکشم چشمامو ببندم و بخوابم یه خواب عمیق

یه خواب عمیق که با صدای هیچکس بیدار نشم که مبادا آرامشم بهم بخوره

خدایا یه خواب ابدی که تنها با صدای تو بیدار بشم و بگی کیان بنده گناه کار من

بنده گناه کار من بیدار شو من تو رو به آرزوت رسوندم تو آلان پیش منی تو آغوش منی

دیگه استرس نداشته باش در آرامش کامل با خیال راحت بدون هیچ فکری بخواب آروم آروم


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,ساعت18:25توسط محسن فضل الهی | |

ی غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی؟

                      خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی

 

از تیر کجتابی تو،آخر کمان شد قامتم

                      کاخت نگون باد ای فلک! با ما چه بد تا می کنی!

 

ای شمع رقصان با نسیم!آتش مزن پروانه را

                      با دوست هم رحمی ، چو با دشمن مدارا می کنی


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,ساعت18:22توسط محسن فضل الهی | |


نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت18:53توسط محسن فضل الهی | |

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت18:50توسط محسن فضل الهی | |

ت

زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت18:46توسط محسن فضل الهی | |

 

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

 

 

 



+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت18:42توسط محسن فضل الهی | |

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

نظرتو بگو

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت18:37توسط محسن فضل الهی | |

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت18:32توسط محسن فضل الهی | |


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت14:46توسط محسن فضل الهی | |